قویی،در آن دریاچهی عشق هراسان
در پیجفتش روان با چشم گریان
او زگم کردهیخود چونگشت آگاه
غم و اندوهشفزون،رنجش فراوان
تا که از مرگش،خبر آمد ز مرغان
او برامواج بلند،افتان و خیزان
رفتو پنهان شد به کنجی از غم یار
عهد با خود بست و ماند تا روز هجران
تا که قو در خلوتش چون روز آغاز
با گذر،از گردباد،خستهی جان،
نغمهخوان با یاد یار،شوری به پا کرد
تا رهاگردد،زآن بحران و طوفان
قوی زیبا مرد و راهش،جاودان شد
تا که گردد راهعاشق،سهل و آسان
مرگقو مرگزلال است،همچو باران
در دلش،آینهای دارد،درخشان
او چو پیمانش در آن بیشهی تب دار
زنده میماندبهعشق،در خاطر جان
شاهرخ
اردیبهشت ۱۴۰۱
فرانسه