چشمهایم سنگینتر پلک میزنند
نفس چشمههایم به شمارش افتاده
اندام نازک درختانم از خشم میلرزد
دیگر اسبها شیهه نمیکشند
پرندهها نمیخوانند
تابوتها جای خالی درختانم را پرکرده
ای کسانیکه خاموشی و مرگ زمین را برگزیدهاید
چنگ بر زخمهایم نکشید
شیون کردن بر آشیانههای خالی از پرنده چه سود
ابر و باد و باران از آن شماست
سبز حیاتم را قدر بدانید
تا شما را به میهمانی پاکترین بارانها بخوانم